بزرگ همت تر از حاتم

از حاتم (سخاوتمند معروف و ماندگار تاریخ ) پرسیدند: ((آیا بزرگ همت تر از خود در جهان دیده اى ؟ یا شنیده اى ؟ ))
جواب داد: روزى چهل شتر براى سران عرب قربان کردم ، آن روز براى حاجتى به صحرا رفتم ، خارکنى را در بیابان دیدم که پشته هیزم را فراهم کرده تا آن را به شهر بیاورد و بفروشد، به او گفتم :
((چرا به مهمانى عمومى حاتم نمى روى که گروهى بسیار از مردم در کنار سفره او نشسته اند. )) در پاسخ گفت :

هر که نان از عمل خویش خورد

 

منت حاتم طائى نبرد

من این خارکن را از نظر جوانمردى و همت از خودم برتر یافتم .

پرهیز از رفتن به نزد نامرد


در شهر بندرى اسکندریه مصر، بر اثر خشکسالى شدید آن چنان آذوقه و خوراک کم شد که گویى درهاى آسمان بسته شده ، و فریاد اهل زمین به آسمان پیوسته بود، پارسایان تهیدست در سخت ترین خطر قرار گرفتند.

نماند جانورى از وحش و طیر و ماهى و مور

 

که بر فلک نشد از بى مرادى افغانش

 

عجب که دو دل خلق جمع مى نشود

 

که ابر گردد و سیلاب دیده بارانش (251)

در چنین سالى دور از جان دوستان ، یک نفر نامرد، که سخن از وضع او بخصوص در محضر بزرگان ، بر خلاف ادب است ، و از سوى دیگر ناگفته گذاشتن آن نیز شایسته نیست ، که گروهى آن را حمل بر خمودى گوینده مى کنند، از این رو در مورد آن نامرد به دو شعر اکتفا مى کنیم که همین اندک ، دلیل بسیار، و کشت نمونه خروار است .

اگر تتر بکشد این مهنث را

 

تترى را دگر نباید کشت

 

چند باشد چو جسر بغدادش

 

آب در زیر و آدمى در پشت (252)

چنین شخصى که به پاره اى از زندگى او آگاه شدى ، در این سال قحطى ، ثروت بسیار داشت ، و به تهیدستان پول مى داد، و براى مسافران ، سفره غذا فراهم کرده و مى گسترانید.
در این میان گروهى از پارسایان که بر اثر شدت تهیدستى و ناچارى به ستوه آمده بودند، تصمیم گرفتند تا کنار سفره او بروند، در این مورد براى مشورت نزد من آمدند، من با تصمیم آنها موافقت نکردم و گفتم .

نخورد شیر نیم خورده سگ

 

ور بمیر به سختى اندر غار

 

تن به بیچارگى و گرسنگى

 

بنه و دست پیش سفله (253) مدار

 

گر فریدون شود به نعمت و ملک

 

بى هنر را به هیچ کس مشمار(254)

 

پرنیان و نسیج ، بر نااهل

 

لاجورد و طلاست بر دیوار(255)

عطایش را به لقایش بخشیدم

یکى از پارسایان بشدت نیازمند و تهیدست شد، شخصى به او گفت : ((فلان کس ثروت بى اندازه دارد، اگر او به نیازمندى تو آگاه شود، بى درنگ در رفع نیازمندیت بکوشد.))
پارسا گفت : مرا نزد او ببر، آن شخص گفت : با کمال منت و خشنودى تو را نزد او مى برم . سپس دست پارسا را گرفت و با هم نزد آن ثروتمند رفتند، هنگامى که پارسا به مجلس ثروتمند وارد گردید، دید او لب فروآویخته و چهره در هم کشیده و ترشروى نشسته است ، همانجا بازگشته و بى آنکه سخنى بگوید، آن مجلس را ترک نمود، شخصى از پارسا پرسید: چه کردى ؟
))
پارسا گفت :
((عطایش را به لقایش بخشیدم )) (یعنى با دیدار چهره خشم آلود و درهم کشیده او، از بخشش او گذشتم ، و از عطاى او چشم پوشیدم .)

مبر حاجت به نزد ترشروى

 

که از خوى بدش فرسوده گردى

 

اگر گویى غم دل با کسى گوى

 

که از رویش به نقد آسوده گردى (250)

نتیجه شوم ، دست سوال بسوى ثروتمند



یکى از علما، عیالوار بود و از این رو خرج بسیار داشت ، ولى درآمدش ‍ اندک بود، ماجرا را به یکى از بزرگان ثروتمند که ارادت بسیار به آن عالم داشت ، بیان کرد، آن ثروتمند بزرگ ، چهره در هم کشید، و از سؤ ال آن عالم خوشش نیامد.

ز بخت روى (248) ترش کرده پیش یار عزیز

 

مرو که عیش بر او نیز تلخ گردانى

 

به حاجتى که روى تازه روى و خندان رو

 

فرو نبندد کار گشاده پیشانى (249)

آن ثروتمند بزرگ ، کمى بر جیره اى که به عالم مى داد افزود، ولى از اخلاص ‍ او به آن عالم بسیار کاسته شد، پس از چند روز، وقتى که عالم آن محبت قبلى را از آن ثروتمند ندید، گفت :

نانم افزود آبرویم کاست

 

بینوایى به از مذلت خواست

 

دورى از دراز کردن دست سؤ ال به سوى فقیر

جوانمردى در جنگ با سپاه تاتار (در زمینى از ترکمنستان ) به زخمى شدید مبتلا شد، شخصى به او گفت : ((فلان بازرگان ، نوشداروى شفابخش دارد، اگر از او این دارو را بخواهى ، از دادن آن دارو، مضایقه نمى نماید.))
نظر به اینکه آن بازرگان بخل معروف بود بطورى که :

گر بجاى نانش اندر سفره بودى آفتاب

 

تا قیامت روز روشن ، کس ندیدى در جهان

جوانمرد گفت : اگر من آن نوشدارو را از آن بازرگان بخواهم ، چند صورت دارد، یا مى دهد، یا نمى دهد، و اگر داد، یا در فروختن دارو منفعت کند و یا منفعت نکند، به هر حال (یا آنهمه احتمال )نوشداروى او که بخیل است ، زهر کشنده خواهد بود:

هرچه از دو نان به منت خواستى

 

در تن افزودى و از جان کاستى (246)

حکیمان فرزانه گفته اند: اگر آب حیات (زندگى جاودان ) را به بهاى آبرو و شرف بدهند، حکیم آن را نخرد، چرا که بیمارى مرگ از زندگى ذلیلانه ، خوشتر است .

اگر حنظل (247) خورى از دست خوشخو

 

به از شیرینى از دست ترشروى