با هزار پا نتوانست از چنگ اجل بگریزد



شخصى دست و پایش قطع شده بود، هزار پایى را دید و آن را کشت ، صاحبدلى از آنجا عبور مى کرد، آن منظره را دید و گفت :
((شگفتا! آن جانور با هزارپایى که داشت ، چون اجلش فرا رسیده بود نتوانست از چنگ بى دست و پایى بگریزد.))

چون آید ز پى دشمن جان ستان

 

ببندد اجل پاى اسب دوان

 

در آن دم که دشمن پیاپى رسید

 

کمان کیانى (276) نشاید کشید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد