جوانمردى در جنگ با سپاه تاتار (در زمینى از ترکمنستان ) به زخمى شدید مبتلا شد، شخصى به او گفت : ((فلان بازرگان ، نوشداروى شفابخش دارد، اگر از او این دارو را بخواهى ، از دادن آن دارو، مضایقه نمى نماید.))
نظر به اینکه آن بازرگان بخل معروف بود بطورى که :
گر بجاى نانش اندر سفره بودى آفتاب |
تا قیامت روز روشن ، کس ندیدى در جهان |
جوانمرد گفت : اگر من آن نوشدارو را از آن بازرگان بخواهم ، چند صورت دارد، یا مى دهد، یا نمى دهد، و اگر داد، یا در فروختن دارو منفعت کند و یا منفعت نکند، به هر حال (یا آنهمه احتمال )نوشداروى او که بخیل است ، زهر کشنده خواهد بود:
هرچه از دو نان به منت خواستى |
در تن افزودى و از جان کاستى (246) |
حکیمان فرزانه گفته اند: اگر آب حیات (زندگى جاودان ) را به بهاى آبرو و شرف بدهند، حکیم آن را نخرد، چرا که بیمارى مرگ از زندگى ذلیلانه ، خوشتر است .
اگر حنظل (247) خورى از دست خوشخو |
به از شیرینى از دست ترشروى |
در شهر ((واسط )) (بین کوفه و بصره ) چند نفر پارسا از بقالى نسیه برده بودند و مبلغى بدهکار او بودند. بقال پى در پى از آنها مى خواست که بدهکارى خود را بپردازند، و با آنها برخورد خشن مى کرد و با سخنان درشت ، حق خود را مطالبه مى نمود، آنها از خشونتهاى بقال ناراحت بودند، ولى بر اثر تهیدستى چاره اى جز صبر و تحمل نداشتند. در این میان ، صاحبدلى گفت : ((وعده دادن نفس به غذا آسانتر از وعده دادن پول به بقال است )) (یعنى به شکم خود در مورد غذا وعده امروز و فردا بده ، و خود را بدهکار بقال ننما، که وعده به شکم آسان است و وعده به بقال سخت مى باشد.)
ترک احسان خواجه اولیتر |
کاحتمال جفاى بوابان |
به تمناى گوشت ، مردن به |
که تقاضاى زشت قصابان (245) |
یکى از حکیمان فرزانه ، همواره به پسرش نصیحت مى کرد که : ((غذاى زیاد نخور، زیرا سیرى موجب رنجورى است .))
پسرش در جواب او مى گفت : اى پدر! گرسنگى گشته شدن (یا یک نوع مرگ ) است . مگر نشنیده اى که لطیفه گوها گفته اند: ((با سیرى مردن بهتر از گرسنگى کشیدن است . ))
حکیم گفت : اندازه نگهدار، که خداوند مى فرماید:
کلوا واشربو و لا تسرفوا:
(اعراف / 30 )
بخورید و بنوشید، ولى اسراف و زیاده روى نکنید.
نه چندان بخور کز دهانت برآید |
نه چندان که از ضعف ، جانت برآید |
با آنکه در وجود، طعام است عیش نفس (241) |
رنج آورد طعام که بیش از قدر (242) بود |
گر گلشکر خورى به تکلف ، زیان کند |
ور نان خشک دیر خورى گلشکر بود(243) |
از رنجور و ناتوانى پرسیدند: دلت چه مى خواهد؟ در پاسخ گفت : ((آن را خواهم که دلم چیزى را نخواهد.))
معده چو کج گشت و شکم درد خاست |
سود ندارد همه اسباب راست (244) |
بـسـیـار دیـده مـى شـد کـه پـیـامبر اسلام (ص ) حسن (ع ) و حسین (ع ) رادر آغوش مى گرفت و مى بوسید.
روزى آن دو را در بغل گرفت وبوسید.
شخصى که حضور داشت , وقتى علاقه پیامبر و رفـتـار وى رابـااطفال دید به فکر فرو رفت و پیش خود گفت : آیا تا به حال در اشتباه بوده ام ؟ آیا روش اسـلام در تـربـیت فرزند این است ؟ اگر این طور است پس من در این مساله بسیار کوتاهى کرده ام .
بـه پـیـامبر نزدیک شد و در حالى که خجالت مى کشید سخن بگوید,عرض کرد: یا رسول اللّه من داراى ده فرزند کوچک و بزرگ هستم ,اماتاکنون هیچ یک از آنها را نبوسیده ام .
پـیـامـبر از گفته او به قدرى ناراحت شد که رنگ چهره مبارکشان تغییر کرد.
ایشان به او فرمود: خـداوند مهر و محبت را از قلب توبیرون کرده است .
آن کس که به کودکان ما رحم نمى کند و به بزرگ مااحترام نمى گذارد
از اسکندر رومى (شاه معروف یونانى که در سالهاى 323 تا 336 قبل از میلاد بر جهان حکومت مى کرد و بسیارى از کشورها را فتح نمود)پرسیدند: ((چگونه کشورهاى شرق و غرب را گرفتى و فتح کردى ؟ با اینکه شاهان پیشین نسبت به تو ثروت و عمر و لشگر بیشترى داشتند، ولى نتوانستند مانند تو پیشروى کنند؟ ))
اسکندر در پاسخ گفت : ((به یارى خداوند متعال به هر کشورى که دست یافتم ، به مردمش ستم نکردم و نام بزرگان را به بدى یاد ننمودم .))
بزرگش نخوانند اهل خرد |
که نام بزرگان به زشتى برد |