هنر در زمان هخامنشیان

عامل تازۀ دنیای ان زمان این بود که مرکز تمدن جا به جا گردید، کنارۀ رودخانه ها را ترک گفت تا در کوهستانها و دشت های پهناور پراکنده شود. بدین گونه می بینیم که ایران کوهستانی و کم اب از لحاظ تمدن جانشین جلگه اباد ((میان رودان)) می گردد.در واقع بشر دیگر به ان درجه از پیشرفتگی فنی و فکری رسیده بود که بتواند از زمینهای کم حاصل و کم اب نیز بهره برداری کند و در این صورت طبیعی بود که سرزمین وسیع ایران با تنوع خاک و اقلیم خود، و منابع سرشار معدنی، و مراتع، بهتر از کناره ها و دره ها بتواند پذیرا و پرورندۀ تمدن قرار گیرد.سؤال قابل توجه دیگر این است که چگونه اریاییهای هخامنشی توانستند در مدت نسبتآ کوتاهی همۀ فرمانروایان گرداگرد خود را به زانو در اورند و بر سرزمینهای نزدیک و دور که بعضی از انها واجد تمدنی کهنتر و پیشرفته تر از تمدن خود انها بودند، تسلط یابند. یک جواب می تواند این باشد که در دنیای قدیم در نبرد بین دو قومی که اسلحه برابر داشتند، دسته ای فاتح می شد که سختکوش تر و زبده تر بود، و کمتر به زندگی شهری و تن اسایی و تمدن زدگی الوده شده بود. مثالهای متعدد در این باره هست. تمدنهای فرسوده و خسته زود از پای در می ایند. سومریها مقهور اقوام شمالی یعنی اکدیها شدند. اشوریها بر عیلامیها تسلط یافتند. مادها بر اشوریها و بابلی ها، و مادها خود چون در رفاه و تنعم غرقه گشته بودند، به دست پارسیها منقرض گردیدند. همین اصل صادق است در بارۀ خود امپراطوری هخامنشی و امپراطوری روم و امپراطوری ساسانی که هر سه به دست اقوامی مضمحل شدند که نیازمندتر و تازه نفس تر از انها بودند. البته در شکفتگی یا اضمحلال یک حکومت، عوامل متعدد دخیل بوده است ولی عاملی که ذکر شد یکی از رایج ترین انهاست. حدود کشور هخامنشیان در زمان داریوش بزرگ از شرق تا جیحون و از غرب تا مدیترانه و از شمال تا ماوراءالنهر و قفقاز و از جنوب تا اقیانوس هند گسترده بود. داریوش در کتیبۀ بیستون به مصر و سارد (لیدی و اسیای صغیر در ترکیه)، یونان (ایونیه، یونانیهای ساکن اسیای صغیر)، ماد (کردستان، کرمانشاهان، نهاوند، عراق، ری، اصفهان، و یزد)، ارمنستان، کپدوکیه (اسیای صغیر)، پروتو پارت (خراسان)، زرنگ (سیستان)، هرئی (هرات)، خوارزم و باختر (سرزمین بلخ)، سغد و گندار (دره کابل)، سک (سرزمین سکاها، در دو سوی بحر خزر)، ثتگوش (دره رود هیرمند) و راجع (بلوچستان امروز)، مک (مکران و عمان) جمعآ بیست و سه کشور اشاره می کند.سازمان جامعۀ هخامنشی در دوره هایی که هنوز دستخوش انحطاط نشده بود بر حسن اداره، انضباط و اطاعت، اخلاق و یک رشته تمهیدهای عملی متکی بوده است. انچه از مردم انتظار می رفت ان بود که کار بکنند، دستورهای اخلاقی و دینی را به منظور سالم زندگی کردن مراعات نمایند، و جنگاوران خوبی باشند. در ازای ان حکومت به انان امنیت، اقتدار و افتخار ((ابرقدرت)) بودن می بخشید. تمدن هخامنشی یک تمدن تلفیقی بوده که از همه تمدن های کهنتر دیگر که با او در ارتباط بودند وامهایی گرفته شده بود. انچه خود او از خود بروز داد هنر ((ترکیب)) بود، که از ان یک تمدن شاخص و مستقل پدید اورد. هخامنشیان نه تنها کوشیدند که به خصوص از تمدن همسایۀ غربی (بابل و اشور) چیزهایی بیاموزند، بلکه از ان نه کمتر مهم، ان بود که ان مقدار هوشیاری به خرج دادند تا از عیب ها و شناعت های این تمدن احتراز کنند. بنابراین، اموختن ادب از بی ادبان نیز در کار بود و انچه از سرزمین ((میان رودان)) موجب انحطاط و زوال گشته بود، در اینجا از ان تبری جسته می شد. اشاره کردیم که تمدن هخامنشی خصیصۀ تلفیقی و ترکیبی دارد. تبرُّز این جنبه را بهتر از هرجا در هنر ان می توان دید. هخامنشی ها که منشأ دگرگونی هایی در تمدن گستری شدند، وضع هنر را نیز دستخوش تغییر کردند، بدین معنی که ان را از مذهبی بودن به شاهی بودن گرایش دادند. هنر هخامنشی هنر شاهنشاهی است. البته این بدان معنا نیست که مذهب نشانه و نفوذی در ان ندارد، منظور این است که نشانه و نفوذ مذهب، دیگر منحصر و مطلق نیست. هنر هخامنشی مبین شکوه و قدرت شاهنشاهی است که این شکوه و قدرت در هماهنگی با اراده و نظر لطف پروردگار یعنی اهورامزدا نموده می شود. در واقع در انجا ((فره ایزدی)) جای ایزد را گرفته است.این هنر که فرهنگ و تفکر زمان را در خود منعکس دارد، هنری است سترگ و استوار، تلفیق شده از هنر ملت های دیگر، با این حال، دارای شاخصیت و استقلال است و شکوه دنیوی و صلابت یک قوم فاتح و نیرومند را که در عین حال با قلوب مردم بیگانه نیست، در خود مجسم می دارد. گویاترین شاهد در این معنی کتیبه ای است از داریوش که در خرابه های شوش کشف گردیده. در این کتیبه شرح داده شده است که چگونه کاخ شوش بنا شد، چه کارگران و صنعتگرانی در بنای ان دست داشتند و مواد ان از کجاها فراهم گشت. ((و زمینی که کنده شد و شفته که انباشته شد و خشتی که مالیده شد- قوم بابلی، او این کارها را کرد. الوار کاج از لبنان اورده شد. قوم اشوری، او ان را تا به بابل اوردند. از بابل کاری ها و یونانی ها تا شوش اوردند. چوب یکا از گدار (ناحیه پیشاور) و کرمان اورده شد. طلایی که در اینجا به کار رفته از سارد و بلخ، سنگ قیمتی لاجوردی و عقیق شنگرف از سغد، سنگ قیمتی کدر (گویا فیروزه) از خوارزم، نقره و چوب سنگ (یعنی ابنوس) از مصر، زیورهایی که به ان دیوار مزین گردیده، از ینان، عاج از حبشه، و رُخّج، ستونهای سنگی از خوزستان.مردان سنگتراش یونانیان و ساردیان بودند. مردان زرگر، مادیان و مصریان. مردان نجار، ساردیان و مصریان. مردان اجرپز، بابلیان. مردان تزیین کننده دیوار، مادیان و مصریان.))و سرانجام کتیبه را این گونه پایان می دهد: ((داریوش شاه گوید در شوش کارهای بسیار با شکوه دستور داده شد، که کار بسیار باشکوهی به وجود امد.))می توان با گیرشمن هم عقیده بود که می گوید ((این کتیبه تصویری است از هویت شاهنشاهی.))  ((ابر و باد و مه و خورشید و فلک)) در کار امدند تا کاخ شاهنشاهی هخامنشی بر سر پا بماند.  همه عوامل تمدنی زمان از شرق تا غرب در ساختن ان دست به دست هم داده بودند. ایا داریوش می خواسته است با به کار گرفتن همه ملیت های زیردست، کاخ خویش را نمودار تجسمی (سمبل) از قدرت جهانی خود بکند؟  از اینکه در کتیبۀ خود با رضامندی و غرور این نامها را برشمرده است، می شود پذیرفت که خواسته است بگوید ببینید که (نیزۀ مرد پارسی) تا کجاها رفته.  همین حالت بین المللی و جهانی بودن در معماری بناهای دیگر نیز (مثلآ تخت جمشید) دیده می شود که از همۀ سبک ها و هنرهای مهم زمان (مصر، بین النهرین، هند و یونان) … در انها اثری هست. خصیصۀ دیگر عظمت است.  با انکه پادشاهان بابل و اشور قصرهای بزرگ ساخته بودند، کاخی به اهمیت و شکوه تخت جمشید تا ان روز در دنیا سابقه نداشت. می بایست چیزی باشد که نمودار مهابت امپراطوری باشد. اقتباس و تلفیق هنر، خاصیتی است که همۀ کشورهای قاهر و فاتح داشته اند.  هنر، زائیدۀ سکوت و شکیبایی و گذشت زمان است.  برای فاتح در اغاز کار نه سکون معنی دارد و نه شکیبایی، و نه فرصت هست.  با این حال، هخامنشیان این قابلیت را داشته اند که به این هنر شخصیت ملی ببخشند، و از اجزاء ترکیب شده چیز تازه ای به وجود اورند. گیرشمن می نویسد: ((در حقیقت اگر شاهنشاهان همه انچه را که تمدنهای قدیم مشرق ایجاد کرده بودند به خدمت نمی گرفتند، پارسیان نمی توانستند بدان سرعت از مساکن کم اهمیت خود به کاخها نزول اجلال فرمایند.)) هم او پس از اشاره به جنبۀ اقتباسی هنر هخامنشی می نویسد: ((مع هذا هیچ ملتی به شکوه و جلالی نظیر هنر هخامنشی دست نیافته است، هر چند که همه چیز دران کامل نیست.))انچه در اینجا خواسته اند در درجۀ اول القاء کنند ان نیست که چه ملیتی چه کاری را انجام داده، بلکه ان است که چه کسی این ملیت ها را به کار گرفته و بر انها فرمان رانده.  برجسته تر از هر چیز، بر هنر (فرمان راندن) تکیه می شود. در دامنۀ کوه های پیر و مندرس خرد شده از بار قرون، ستونهای تخت جمشید بر پاست؛ چون ساعدهای سترگی که به دعا برداشته شده باشند.  معابد مصر به کنار، در هیچ نقطۀ کرۀ خاکی، خرابه ای با این غربت و حشمت و تا این حد گویا از خاموشی عدم دیده نشده است: سنگها و هیکلها، صورت های مهیب حیوانات عجیب الخلقه، امتزاج انسان و حیوان و گیاه، لطیف ترین گل و سبع ترین دهانها، سرو و گل و نیلوفر، شکار کننده و شکار شونده، پتیاره و پهلوان، سالار و بنده، امیختۀ ظرافت و خشونت، همه در یک هماهنگی کائنات وار با هم متحد شده اند. سیمای مرد پارسی و مادی با چشمان بادامی کشیده، پیشانی کوتاه، بینی بلند قوس دار و منخرین قوی، ناخنهای زیبا و پیراسته، نیرومند و ظریف هر دو، سبیل فروافتاده و تاب خورده، لبهای قیطانی و نگاهی که در سنگ منجمد شده است، با حالت خاموش و تودار، عبوس و اماده به فرمان، غرور برای بیگانه و خضوع در برابر شهریار، طوق و یاره و گوشوار: این است مردی که زمین را در زیر پای خود می لرزانده.بدنها نه لاغر و نه چاق، سیماها یکسان وار و در عین حال متفاوت، همه گویی در یک قالب تراشیده شده، مادی با کلاه گرد و پارسی با کلاه ترک ترک، ردیف، پشت هم، دست در دست، یا دستها روی شانۀ همدیگر، فکور و مصمم، در اتحادی گسست ناپذیر، حاکی از انکه دنیا باید در برابر ما حساب خود را داشته باشد. حتی ددها و دامها در اینجا تلطیف شده اند.  نگاه گوزن بر شیر، که در حال شکار کردن اوست، مهربان و بی ترس است؛ شیر گویی با او سر بازی دارد، نه شکار.و ان گاه فوج نثاراوران است، از هر ملیتی، از سراسر دنیای شناخته شدۀ زمان؛ هر یک با لباس و هیئت خاص خود، خاضع و خاکسار، هدیه ای در دست یا زیر بغل، از جامد و جاندار، نشانۀ وابستگی و اطاعت سی کشور از شاهنشاهی هخامنشی.